سفارش تبلیغ
صبا ویژن



اولاش! - جزوه‏های کلاسی






درباره نویسنده
اولاش! - جزوه‏های کلاسی
مدیر وبلاگ : ماه تابان[102]
نویسندگان وبلاگ :
پاتیژان[6]

صنایع غذایی 85 دانشگاه رامین... دانشگاه رامین!!! ...خوب اصلا اونطوری نبود که انتظارشو داشتیم...ولی تصمیم نداریم دیگه به این چیزا فکر کنیم. لااقل تو این وبلاگ قرار نیست از این حرفا بزنیم. قراره با نگاهی طنز ، روزمرگی های بچه های صنایع غذایی 85 رو بنویسیم.اگه نتونستیم یه لبخند گوشه لباتون بیاریم ببخشید! ولی سعی میکنیم جوری بنویسیم که کسی افسرده از اینجا بیرون نره...
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
اولاش!


لینک دوستان
باغبانی‏هامون 86
گیاه پزشکی‏ها مون
سایت دانشگاهمون
باغبانی‏ها مون
ترویجی‏ها مون
زراعتی‏ها و اصلاحی‏ها مون
اقتصاد کشاورزی‏ها مون
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
اولاش! - جزوه‏های کلاسی

آمار بازدید
بازدید کل :64372
بازدید امروز : 0
 RSS 

   

روی صحبت من با پاتیژانه که شیطون شدهو می خواد ما رو از راه بدر کنه
باسیاست هم جلو اومده اول تشویق میکنه که درس بخونین بعد با راهکارهایی که دیگه کهنه شده می خواد ما رو از راه بدر کنه !
کور خوندی عزیز کور خوندی دیگه  این راهکارهات عفاقه نمی کنه برو بذار لب کوزه آبشو بخور
از تو دیگه بعید بود تو یه چهره ی علمی ،فرهنگی، هنری ،اجتماعی، سمبل خرخون های دانشگاه حالا داری بچه ها رو از درس خوندن میندازی تو که اینطوری نبودی این کارا رو می شد از مدیر وبلاگ انتظار داشت چون اون اصلا این وبلاگ رو از اول برای همین کارا پایه ریزی کرده بود ولی الان فهمیدم که مار تو آستینم پرورش دادم چه ماری اون  هم از نوع افعیش
یه نصیحت دارم می خوای قبول کن می خوای قبول نکن این تابستون رو ازاین کاره دست بردار برو دنبال یه سرگرمیه دیگه چه میدونم برو دنبال بسکتبالی ،والیبالی و....(البته اگه بلدی بازی کنی که من بعید می دونم)
ممکنه همه که مثل ما با اراده ی قوی نباشند (ماکه به کوری چشم دشمنان  داریم جزوه های ارشد می خونیم )و در این راه مقدس دنبال یه بهانه باشند که از این کار دست بردارند
شدی داداش سیاه دانشگاه و محرکه راه انداختی که بچه ها رو از راه بدر کنی مطمئن باش یه آقا پلیسه ای هم هست که تو رو گیر بندازه به قول خودت یه بار جستی ملخک دو بار جستی ملخک سوم (رو من میگم )به دستی ملخک.......
اگه دست از این جینگولک بازیهات برنداری من میدونمو تو



نویسنده » ماه تابان » ساعت 6:44 عصر روز شنبه 87 تیر 8

تابستان رسید . همه ی برو بچه ها با هزار امید و آرزو و فکر رفتن خونه هاشون . شاید از من بعید باشه که بخوام کسی رو به درس خوندن ترغیب کنم ( من خودمم در تعجبم !!!‏)‏ ولی خداییش توی تابستون کلهم درس رو بی خیال نشین . ( فردی که از دیار ساسانیان آمده ای به شما توصیه می کنم اتفاقا همه ی تابستون را خوش بگذرانی و از این توصیه ام هم هیچ قصد و غرضی برداشت نمی شود !‏) روی صحبتم بیشتر با اوناییه که مثل من بیوشیمی رو ناپلئونی پاس شدن و حالا در حال ریز ریز کردن جزوه ی منفور اونن . لطفن زیاد خوش خوشانتون نشه و بدانید که از قدیم گفته اند : یک بار جستی ملخک دوبار جستی ملخک بار سوم .... .

ولی خداییش جان هر کی دوست دارین تو رو به ... ! زیادی خر نزنین أ ببینین اصلا قرار نیست ترم دیگه کنکور کارشناسی ارشد بدین که !‏ یادتون باشه تو درس خوندن تعادل خوبه اما توی دانشگاه تفریط مستحبه ! یادتون باشه  اینجا رامینه شما هرچی هم که بخونین ..... !

خب الان از راه بدر شدین‏؟‏خیالم راحت باشه که تا 2 یا 3 روز آخر سراغ جزوه هاتون نمی رین ؟

خدا کنه مدیر این پست رو حالا حالا ها نبینه ! آخه افتاده تو خط علمی سازی وب و ایجاد محیط سالم در این 4 دیواری کوشمولوی ما ! من شدیدن نگران ترور پستی و حذف اون از طرف مقامات بالا هستم !

                     

                                            ارادتمند شما پاتیژان

 



نویسنده » ماه تابان » ساعت 10:39 عصر روز چهارشنبه 87 تیر 5

خانم یا آقای ترم 1 ارشد صنایع غذایی خدمتتون عرض کنم که درس خوندنی که زحمات آن توآم با نمره خوب و  یا حداقل ،نمره درخور اون نباشه مدت زمانی زیادی دوام نمیاره من نمیدونم اوضاع دانشگاه شما چطوره صد درصد هرچی که باشه از دانشگاه ما همانطور هم که خودتون پزشو دادین بهتره اما تو دانشگاه ما هرقدر که درس بخونی نتیجه دلخواهتو نمیگیری نتیجه این که بعد از یه مدت افسرده و سرخورده میشی حالا من  نمی دونم این وسط  ارتباط درس خوندن ما با نداشتن مقطع ارشد و دکترا در این دانشگاه تو چی بود؟

نویسنده » ماه تابان » ساعت 4:12 عصر روز سه شنبه 87 تیر 4

پرنیان من عروسک من یه خورده هم مارو تحویل بگیر جواب تماسامو که نمیدی خودتم که سراغی از ما نمی گیری تنها چاره رو در این دیدم که برات پست بذارم چون می دونم  حتمابه اینجا سر میزنی. من تا نهم بریم هستم دوست دارم قرار بذاریم بریم بیرون.

نویسنده » ماه تابان » ساعت 3:59 عصر روز سه شنبه 87 تیر 4

دلتنگم ...دلتنگم از دوری ماهتابان از پاتیزان پرنیان بهاران گلباران و....دوباره جدایی ما آغاز شد البته می دانم که این جدایی موقتی است و وصل یاران در آینده ای نه چندان دور امکان پذیر است اما این انتظار است که مرا آشفته می کند آشفتگی بدتر از روزهای امتحان و بدتر از تمام روزهایی که بی قراو ودلتنگ در خوابگاه سپری می کردم.از چه دلتنگی؟نمی دانم.شاید این جدایی موقت مرا به یاد کابوس جدایی بعد از اتمام دوران دانشجویی می اندازد. میترسم که دست زمانه ما را از هم جدا کند و این جدایی موقتی به جدایی ابدی بیانجامد.

نویسنده » ماه تابان » ساعت 1:54 عصر روز سه شنبه 87 تیر 4

به پایان امتحانا داریم نزدیک میشیم اینقدر گیجو منگ شدم که فقط ماتو مبهوت به تابستون فکر میکنم تازه بدتر مغزم هنگ میکنه نمی دونم با این تابستون چیکار کنم.اون از وضعیت بد امتحانا این از بی برنامگی برای تابستون کابوس نمرات درخشانمم قوز بالا قوز.خیلی دوست دارم بدونم رتبه برترای کلاسمون کیا میشن البته طبق معمول در راس فردی از دیار ساسانیان است که یک تنه نه فقط دیگران بلکه حتی خود را نیز به مبارزه می طلبد و در نهایت پیروز بر تخت پادشاهی در کلاس جولان می دهد و ما نیز چون گدایان حسرت به دل خود را به جای او در خیالات محال تصور می کنیم.......

نویسنده » ماه تابان » ساعت 6:15 عصر روز جمعه 87 خرداد 31

غر نداره تو رو خدا؟؟؟؟؟

همممممممممه میدونن...

اخه این چه امتحان علوم دامی بود که از ما گرفتن؟
آخه چرا استادای گروه علوم دام با ما اینجوری رفتار میکنن؟؟؟

خداوکیلی اگر سوالا به زبون انگلیسی بود میشد گفت از ما المپیاد جهانی دام و طیور گرفتن!



نویسنده » ماه تابان » ساعت 11:26 عصر روز پنج شنبه 87 خرداد 30

مدیر تصمیم گرفته است کمتر خود را سبک نموده و موضوع نوشته ها را به اختیار خود نویسندگان بگذارد...بلکه قلم رنجه نموده چند خطی بنگارند!

 

ایول سرعت!!

وقتی شنیدیم که استاد نظری فردای روز امتحان پایان ترم اقدام به تصحیح برگه های امتحانی آن جمعیت کثیر حاضر در سوله  نموده اند ، نزدیک بود از تعجب یک جفت شاخ طلایی روی سرمان سبز شود ...پس از کمی تامل   ، خبر فوق را کذب محض دانسته و اقدام به جلوگیری از نشر اکاذیب کردیم .البته وقتی فهمیدیم نمره ماکسیمم متعلق به یکی از آقایان کلاس است،اقداممان جدی تر شد!



ماه تابان(غضنفر!)

از آنجا که بعضا شاهد بوده ایم بعضی اساتید محترم هنگام دادن نمره نسبت به آقایان بیشتر لطف داشته اند (!!!!!!) زین پس بعد از نوشتن ناممان بالای برگه امتحانی نام مستعاری پسرانه نیز در پرانتز قید خواهیم نمود!

 

 

.....................

............................................................................................................................................
.....................................................................................................
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
بقیشو نمینویسم تا نظر بدین!

 

 



نویسنده » ماه تابان » ساعت 2:42 عصر روز شنبه 87 خرداد 25

حرف را که باید زد . وگرنه بعدش فقط حرص میخوری و حسرت .
به نظر من آدم هر وقت احساس کنه باید حرف بزنه...باید بزنه...حرفو زدیم تموم شد و رفت دیگه . مدیرم با این موضوع انتخاب کردنش .

بیوشیمیییییییییییییییییی
من می افتم!
دست دستمی افتم.....دست دست!!!

چقدر دنیا بدون بیوشیمی دل انگیز تر بود...
یکی به من دلداری بده بگه پاس میشم!
اگه تو امتحان بگه ساختار ویتامینا رو رسم کنید ، من رسما از هوش میرم!
یکی به من بگه با مطالب جدید اون جزوه پلی کپی چه باید کرد؟

------------------------------------------

پ.ن : تا حالا دقت کردین پاتیژان چقدر شکلک ندیدس؟؟؟



نویسنده » ماه تابان » ساعت 3:22 عصر روز پنج شنبه 87 خرداد 9

های!

 

می دونید حرفو باید زد ،نه واسه این که موضوع این هفته اس،نه،کلا باید حرفو زد که ته دلت یه چیزی نمونه که جیز ویز بکنه.اگر چه این یه اعتقاد قلبیه ولیاز وقتی که اومدم جهنم سبز،تو اعتقادم راسخ تر شدم که بابا هر چی تو اون دل واموندت هست بریز بیرون! این قدر حساب این ور واون ورو نکن که زشته،خوبه ،بده...  . آخه اگه نگی فکر میکنن بی زبونیو و سوارت میشن. این وسطا یه عده ای خیلی بچه + بودن و هی حساب خوبی وبدی میکردن و هیچی نمی گفتن{حالا بماند که توی دلشون حرفی نزده مثل روغن ماهی تابه جیلیز ویلیز می کرد} منم نا مردی نکردم و یه کلاس رفع شبهات گذاشتم وگفتم که ببینید : این جا خونه ننه تون نیست که سروری کنید،باید حقتونو از دست دیگرون بکشید بیرون،آخه ظاهرا توی جهنم حقو به کسی نمیدن،باید حقتو بگیری.

خلاصه اون قدر روی مخشون کار کردم که یه ذره بهتر شدن واز اون حالت ملایم بیرون اومدن.منم این وسط درسته که حرف نمی زنم و ساکتم ولی پاش که بیفته وبخوام از حقوق حقه خودم دفاع کنم هیشکی نمی تونه از1000 کیلو متریم بدون مجوز عبور کنه .حتی شما دوست عزیز!!!



نویسنده » ماه تابان » ساعت 3:18 عصر روز دوشنبه 87 خرداد 6

   1   2   3   4   5   >>   >